روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

شروع کار مامان

عزیزدلم امروز مامان باید برای تدریس زبان بره اموزشگاه .عزیزم کلاسهام روزهای زوج بعداز ظهرهاست وشما یک روز در میون باید پیشه مامانی فاطمه بمونی وشنبه و2شنبه ها هم صبحها کلاس دارم البته با این بی خوابی های شبانه فکر نکنم که دوام بیارم.نفسم میدونم که دلم واست تنگ میشه بادوریه تو چیکار کنم عروسکم از اینکه میخوام به این زودی به کارم برگردم عذاب وجدان دارم وشرمندت هستم دخترم اما همونطور که قبلا واست توپست های قبلی توضیح دادم من واسه رسیدن به این مرحله خیلی تلاش کردم عزیزم میدونم که الان مثل سابق نیست و تو اموزشگاه تمام حواس وفکر من تو هستی گلم فردا پنجشنبه 30 اذر 40 روزگیته .الهی فدات بشم من که 40 روزه با ما هستی.چقدر روزها داره زود میگذره وتو ...
29 آذر 1391

ساعت 10=3 بامداد

وای گل دخترم این 9مین باریه که از 12شب تا الان که ساعت 3وده دقیقه بامداد هست رو پام میخوابونمت و وقتی که میذارمت تو گهوارت بیدار میشی.هریک ساعت یکبار هم شیر میخوری ودویاره از اول باد گلو بعد روپا خوابوندن وتکون دادن وبعدهم گذاشتن تو گهواره وبیدارشدن شما خانوم خانما.عسلم چرا نمیخوابی اخه/چرا عادت کردی رو پا بخوابی. این عادت توخیلی برام سخت شده گلم.کمرم بدجور درد میکنه.اما بخاطرت تحملش میکنم.چون من مادرم..وتو همه زندگی وعشق من هستی.امروز شما 1ماه و5 روزه میشی عزیزم. ...
25 آذر 1391

اولین لبخند

روژینای نانازم دیروز برای اولین باردر 31 روزگیت وقتی که داشتم باهات حرف میزدم و نازت میکردم واسه مامان لبخند زدی ودله مامانو شاد کردی. فدای لبخندت که اینقدر واسه مامان شیرینه. قبلا هم میخندیدی اما تو خواب و دیروز برای اولین بار در بیداری به مامان لبخند زدی.انشالله که همیشه بخندی عزیز دلم. عکسهای یک ماهگی عزیزدلم     روژینا و کیک یک ماهگیش. عروسکم با عروسکاش روژینا ومامان وبابا روژینا ومامانی فاطمه مامان زری/بابایی/روژینا جون/عمه ندا وماهان یه خواب ناز بعد از حموم. ...
22 آذر 1391

یک ماهگی عزیزدلمون

دختر نازنینم ماهه که در کنار ماهستی و منو بابا در کنار تو خوشبخت تریم. یک ماهگیت مبارک خانوم خانما. عزیزدلم از داشتنت خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرده عسلم این روزها حسابی عسل شدی ومامان دلش میخواد بخوردت. روزها دوست داری لالا کنی اما بعضی شبها دلت نمیخواد که بخوابی ومنو بابا مجبور میشیم که با صدای سشوار بخوابونیمت. 4شنبه شب که مامانی فاطمه پیشمون بود اصلا نخوابیدی گلم واز ساعت 1 تا 8 صبح بیدار بودی ومنو مامانی خیلی خسته شدیم فرداش هم بخاطرشما  مهمون داشتیم وصبح باید کارهامون رو میکردیم اما تو نمیخواستی بخوابی که ماهم استراحت کنیم تا اینکه ساعت 8 بابا رو از خواب بیدار کردم و دادیمت به بابا وتو بغله بابا با صدا...
21 آذر 1391

روژینا عشقه مامانشه

دختر ناز24 روزه ی من خیلی خیلی دوستت دارم  عزیز دلم الان خواب هستی و مامان داره واست این پست رو مینویسه.ماشالله این روزها کمی بزرگ تر شدی و دوست داری که بیدار باشی وبیشتر اوقات وقتی که از خواب بیدار میشی تا خوابیدنه بعدیت 2یا 3 ساعت طول میکشه.روزها اگه اینجوری باشه اشکالی نداره اما عزیزدلم وقتی که شبها نمیخوابی برای من وبابا خیلی سخت میشه.اخه روژینا جونم وقتی بیدار هستی همش دوست داری گریه کنی و بهونه بگیری عروسکم . البته بعضی شبها اینجوری هستی وبعضی شبها هم مثله فرشته ها میخوابی. عزیزدلم میدونم که این حالتها طبیعی هست وشما داری خودت رو با این دنیا مطابقت میدی .اما من یه کوچولو خوابالو هستم و زود خسته میشم اما بعدش که میخوابی وتوی ...
14 آذر 1391

روژینا گلی شیر مامانو میخوره

وای خدا جونم شکرت بالاخره روژینای گلم شیر منو خورد 3 روزه که دخملی می می میخوره ونسبتا از قبل خیلی بهتر شده وموقع  شیر خوردن گریه هاش کمتر شده و بیشتر شیر مامانش رو میخوره تاشیر خشک.عزیزدلم پریشب که منو بابا وشما باهم بودیم 3بار حالت بهم خورد ومنو بابا خیلی نگرانت شدیم ودیروز بردیمت دکتر وخانم دکتر گفت که شیر خشک واسه معده کوچولوت سنگینه وبخاطر همین حالت بهم میخوره واز دیروز تا حالا با راهنماییهای خاله های مهربون وخوردن شادونه شما خیلی بهتر شدی وبهتر از قبل می می مامان رو میخوری وتو خوردن شیر من حسابی پیشرفت کردی.قربون دخملم بشم که دله مامانش رو نشکوند و بالاخره شیر مامانش  رو میخوره.البته من شبا واسه اینکه سیر بشی بعنوان ...
5 آذر 1391

منو تو

عزیزدلم الان 12 روزه که زندگیه منوبابا با وجودت گرمتر شده. هرروز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم.امشب مامانی فاطمه رفت خونش خیلی دلم گرفته بابا هم رفته هیئت .امشب اولین شبی هست که منو تو تنها هستیم.با اینکه خودم مامانه تو فرشته کوچولو هستم مثله دختر بچه ها بازم دلم مامانم رو میخواد و از اینکه رفته ناراحتم وحس میکنم بهش احتیاج دارم. بهش گفتم که بازم فردا بیاد پیشمون.شاید بگی چه مامانه لوسی دارم ولی عزیزدلم دست خودم نیست تو این 12 روز که پیشمون بوده باز بدجور بهش عادت کردم. دختر گلم من هنوز با شیر خوردنت مشکل دارم با اینکه 2 ساعت یکبار بهت شیر میدم ولی باز حس میکنم که گرسنه ای.وقتی که با شیشه بهت شیرخشک میدم بعد از اینکه یه کمی با شیشه ...
2 آذر 1391
1